- موضوعات
- آرشيو مطالب
- لينکدوني
حکایت و داستان کوتاه موجود در وبلاگ داستان های کوتاه , حکایت کوتاه و داستان کوتاه ,داستانک و ماجراهای کوتاه, ماجرا و ماجراها, حکایت و داستان کوتاه از خیرستان حوضچه معرفت : بسم رب الشهدا 24sms@p30mail.ir @@@@ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ ماجرای امتیازات خانواده شهدا با سخنان فرزند شهید همت , آیت الله مکارم شیرازی در مورد جنایات وحشتناک آل سعود , ماجرای آمریکایی مست در خرمشهر , ماجرای نشستن بر زمین آیت الله طالقانی بجای رو صندلی , سخنان آیت الله خامنه ای درباره شهادت شیخ نمر , حکایت کوتاه حسرت ، حکایت کوتاه خیرات ، حکایت کوتاه فدای پروانه! ، داستان کوتاه میخواهم معجزه بخرم ، فراموش نکنیم از کجا آمده ایم ، حکایت کوتاه جذابیت انسانی ، حکایت کوتاه من کی هستم ، حکایت کوتاه مادر ، حکایت کوتاه سیب قندک ، حکایت کوتاه بیسکوییت سوخته ، حکایت کوتاه عشق ، حکایت کوتاه شوخی کوچولو ، داستان کوتاه ، داستان کوتاه محافظ ،داستان کوتاه محافظ ، داستان کوتاه فقط سه ، داستان کوتاه شما استثنایی هستید ، داستان کوتاه درخشش کاذب ! ، داستان کوتاه دو گدا ، داستان کوتاه فقط برو ! ، ، داستان کوتاه علت خلقت مگس ! ، داستان کوتاه چهار شمع ! ، داستان کوتاه سقراط و رمز موفقیت ، داستان کوتاه کاسه ی چوبی ، داستان کوتاه میخ های روی دیوار ، داستان کوتاه دوست دارم ، داستان کوتاه دو فرشته ، داستان کوتاه شرط عشق ، داستان کوتاه برای اولین بار ، ، حکایت کوتاه من عاشقش هستم ، داستان کوتاه آجر ، داستان کوتاه عمل، همراه علم ، داستان کوتاه شکر گزار باش رفیق ، داستان کوتاه ، داستان کوتاه کیفیت ، آیت الله خزعلی مردی که فرزند راهش را تغییر نداد ، داستان کوتاه ملاقات با خدا ، داستان کوتاه ملاقات با خدا ، حکایت عارفان سرانجام بخل ، حکایت کوتاه خدا پشت پنجره ایستاده ! ، حکایت کوتاه امید ، حکایت کوتاه امید ، ماجرای آمریکایی مست در خرمشهر ، ماجرای نشستن بر زمین آیت الله طالقانی بجای رو صندلی ، نهری که از عسل شیرین تر و از شیر سفید تر ، داستان کوتاه موش و تله ، حکایت دختر فداکار ، حکایت کوتاهی از پاداش آخر سال ، حکایت کوتاه گلف باز ، حکایت کوتاه ساحل و صدف ، حکایت کوتاه عشق و ثروت و موفقیت ، حکایت کوتاه جعبه های سیاه و طلایی ، حکایت کوتاه شیطان ، حکایت کوتاه تکه ای که دوست نداری!؟ ، حکایت کوتاه شقایق ، حکایت کوتاه دو برادر ، دو برادر ، حکایت کوتاه مردی که فریاد میزند ترزا ، حکایت کوتاه فدای پروانه! ، حکایت کوتاه عشـــــــــق بـــــی پــایــان ، حکایت کوتاه فدای پروانه! , حکایت کوتاه نامه ای به خدا ، داستان کوتاه مردی فرزند نداشت و مرد ، داستان کوتاه موش و تله ، داستان کوتاه مردی فرزند نداشت و مرد ، داستان کوتاه خبر بد چگونه برسانیم؟ ، داستان کوتاه پیرمرد ، داستان کوتاه ساعت گمشده کشاورز ، داستان کوتاه پسر دختر ، داستان کوتاه سه پرسش ، داستان کوتاه اشک و شاد ، داستان کوتاه اسب پیر ، حکایت و داستان کوتاه از راه افزایش محبت در خانواده ، حکایت کوتاه مادربزرگ ، حکایت و داستان کوتاه از وظيفه والدین در فصل شروع امتحانات ، حکایت و داستان کوتاه از ویژگی مسئول خانواده ، حکایت و داستان کوتاه از مسئولیت خانواده ، حکایتی کوتاهی از آداب و احکام اعتکاف ، حکایت کوتاهی از مسئولیت مرد در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده , حکایت کوتاهی از راههای حفظ آرامش در خانواده ، حکایت کوتاه برای زائران پیاده حسینی ، حکایت کوتاهی از شام غریبان ، حکایت کوتاهی از آنچه که باید هر روز دید ، حکایت کوتاهی از حافظ شیرازی یا لسان الغيب ، حکایت کوتاهی از ایام سوگواری حسینی ، حکایت کوتاه بايد حرکت کنی، همه چی به حرکت تو وابسته است. ، حکایت کوتاهی از عاشورا ؛ صدای پای کربلا میآید ، روايتی آموزنده از امام جواد (ع) , حکایت کوتاهی از یادی از اهل بهشت زهرا , حکایت کوتاهی از نیاز انسان به دعا , حکایت کوتاهی از امام حسن عسگری (ع) ، حکایت کوتاهی از علاقه به بازیگری , حکایت کوتاهی از سه آتش سوزی , حکایت کوتاهی از سال 95 ، ماجرای از شهادت فاطمه زهرا (س) ، چگونه به کودکانمان کمک کنیم تا خود تکلیفشان انجام بدهند ، داستان عشق به هدف ، تغذیه بچه , ماجرای ماندگاری اثر عطر در زندگی , بهترين موقعيت براي استراحت و تماشاي فيلم و سریال ، بهترین سرگرمی فرزندان , راهکارهایی برای تفریحات کم هزینه ، داستان شهادت امام حسن عسگری ع ، داستان کوتاه بوی بهشت میآید ، نهری که از عسل شیرین تر و از شیر سفید تر ، مجاهدان بدون مرز را بیشتر بشناسید ، ماجرای ازدواج پسر مقام معظم رهبری با دختر دکتر حدادعادل ، نمونه سوال مبانی حکومت اسلامی ارشد ، نمونه سوال کارمندیابی انتخاب و توسعه منابع انسانی ، بسم رب الشهدا ، ماجراهای نماز شهید صیاد شیرازی , شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد , ماجراهای شعر بوشهری چقدره , ماجرای چارچار یا سردترین هفته زمستان , پست ویژه مادر ,امتحان ,کد یا مهدی موس برای وبلاگ ,کد یا مهدی موس برای وبلاگ , سلام لطفا بخونیین متاسفانه ... . فیلتر شدن اشتباهی ثامن بلاگ , سرگذشت قوم ثمود , ماجرای اصحاب کهف , ماجرای خلقت انسان , ماجرای حضرت نوع ع ,ماجرای دعای کشتی شکستگان , ماجرای دعای کشتی شکستگان , ماجرای رعایت عدالت , ماجرای امام زین العابدين ع و مرد دلقک ,ماجرای امید بخش ترین آیه قرآن , ماجرای واقعی اتاق سی سی یو , ماجرای گربهای كه زمان مرگ بیماران را پیشبینی میكند , واقعی پیرزن بغضش گرفته , ماجرای شام آخر. نويسنده نمايش , ماجرای واقعی زیبا ,ماجرای واقعی علم و مسیح ,ماجرای واقعی پنی سیلین ,ماجرای شیخ صنعان و دختر ترسا ,ماجرای شیخ صنعان و دختر ترسا ,ماجرای خیرات زیبا ,ماجرای همراز یكدیگر باشیم ,ماجرای جالب امتحان دامادها !! ,ماجرای جالب امتحان دامادها !! ,ماجرای واقعی جواب دندان شکن ,ماجرای واقعی ما ایرانی ها ,ماجرای واقعی آرتور اش ,آموزش داستان نویسی - - الفبای قصه نویسی ,آموزش داستان نویسی - ویژگیهای یك قصه خوب كدامند؟ ,آموزش داستان نویسی - چه موضوعهایی را برای داستان انتخاب كنیم؟ ,آموزش داستان نویسی - ویژگیهای یك نثر خوب داستانی ,سخن کفار بزودی قبر زينب[ع] را هم نبش ميکنيم ,ماجرای عیب کوچولوی یک عروس ,ماجرای سه بی گناه ,ماجرای معامله شوخی بردار نیست ,ماجرای یک مشت شکلات ,ماجرای غریق نجات ,ماجرای تصمیم کبری ,امتحان شکرا ,ماجراي نبش قبر حضرت رقيّه(ع) ,داستان طنز تصمیم کبری ,همسر گمشده , داستان ازدواج ملا نصر الدین ,داستان یه خفت جوراب زنانه ,داستان طنز لالایی , داستان طنز لالایی ,داستان طنز تفاوت زن قدیم و زن جدید ,داستان جالب لحظه های عاشقانه ,داستان کوتاه مادرزن و دامادها ,داستان کوتاه چند میفروشی ,داستان کوتاه اعتراف ,داستان کوتاه چگونه میتوانم مثل تو باشم ,داستان کوتاه چگونه میتوانم مثل تو باشم ,داستان کوتاه پزشک و سه مریض ,داستان کوتاه پزشک و سه مریض ,داستان کوتاه ما چقدر زود باوریم ,داستان کوتاه چند می فروشی ,داستان کوتاه معصومیت کودکانه ,داستان کوتاه معصومیت کودکانه ,داستان کوتاه ذکاوت ابو علی سینا ,داستان کوتاه تصور کن برنده هشتاد شش هزار چهارصد دلار شده اید ,ماجرای تدبیر درست ,ماجرای من اینجا مسافرم ,ماجرای کوتاه جواب دکتر حسابی ,ماجرای کوتاه اوج بخشندگی , داستان کوتاه از گابریل گارسیا مارکز ,داستانی تکان دهنده از امام علی ع ,داستان کوتاه ثروتمند شدن بخاطر نگهداری از پدر ,ماجرای ثروتمند شدن بخاطر نگهداری از پدر ,داستان کوتاهی از ابو مسلم خراسانی ,داستان کوتاه گریه ,ماجرای کوتاه حاضر جوابی های کودکانه ,داستان کوتاه شکل خدایی ,داستان کوتاه بوم خاکستری ,داستان کوتاه طرح واکسن ,داستان کوتاه یک شیشه مشروب ,داستان کوتاه سرباز معلول ,داستان هرگز زود قضاوت نکن ,داستان کوتاه من اینجا مسافرم ,داستان کوتاه فکر اقتصادی ,داستان کوتاه گفتگوی بین بچه شتر و مادرش ,داستان کوتاه ماهیگیری ,داستان کوتاه ماهیگیری ,داستان کوتاه شگرد اقتصادی ملا نصرالدین ,داستان کوتاه قصاب و سگ ,داستان کوتاه خال در ادبیات ,داستان کوتاه مشتری خود را بشناید ,داستان کوتاه شرلوک هلمز ,داستان کوتاه شرلوک هلمز ,داستان کوتاه ابراز عشق ,داستان کوتاه ابراز عشق ,داستان کوتاه کیف پول ,داستان کوتاه پیرزن تنها ,داستان کوتاه مادر ,داستان کوتاه دنیا از آن خیال پرزدازان است , داستان کوتاه بوم خاکستری ,داستان کوتاه قدرت حافظه ,داستان کوتاه ,داستان کوتاه یک گام هرچند کوچک ,داستان طنز آزادی ,داستان کوتاه بیل گیتس در رستوران ,داستان کوتاه استاد اصولا منطق چیست؟ , داستان کوتاه دنیا از ان خیال پردازان است ,داستان کوتاه شرف ,داستان کوتاه رستوران مبتکر ,داستان کوتاه خروس , داستان کوتاه آرزو , ما چقدر زود باوریم , داستان کوتاه دنیا از ان خیال پردازان است ,ماجرای کوتاه دنیا از ان خیال پردازان است ,داستان کوتاه عاشق برنمی گردد , داستان کوتاه عشق چیست؟ , دوستان قدیمی امام خمینی در حرم امام علی گرد هم اند , یک مرجع بزرگ( امام خمینی ره )در خدمت چند نوجوان , دستور پزشک به امام خمینی در مقابل نخوردن دارو , ماجرای این همه مال ننه ات! , سخن امام خمینی به نوه شان که از جبهه برگشته ,شعر امام برای فلاسفه ایرونی ,شعر مرحوم واعظ برای امام خمینی ره , توصیه امام خمینی ره به مراقبت از شعرا , عشق امام خمینی ره به ورزش , عشق امام خمینی به بازو کشتی گیر , ورزش امام خمینی ره , ورود به اتاق امام خمینی ره , ماجرای عطر امام خمینی ره , امام همیشه لبخند داشت , ماجرای جواب علی به امام امروز بوسم تلخ است ,ماجرای جواب امام من هیچی ندارم , ماجرای اختلافات , ناسازگاری , ناسازگاری , چرا سعی می کنیم از اختلاف بپرهیزیم؟ , کاربرد قدرت در حل مناقشات , روش شماره 1: تو می بری، همسرت می بازد , روش شماره 2 حل مشکلات: شما می بازید، همسرتان می برد , روش شماره 3 حل اختلافات: هر دو نفر برنده می شوید,نگاهی مثبت به اختلافات , رفتار امام با کودکان , نامه امام به دانش آموزان سرخ پوست آمریكا ,السلام , داستان مولانا و شمس تبريزي یکی بود ، یکی نبود ,کشف راز گرم شدن حمام شیخبهایی با یک شمع , دولت حوضچه آرامش بسازد , دولت حوضچه آرامش بسازد , تلاش در راه تنقيح قلمرو فلسفه دين , رسالت فلسفه دين , آب كوزه و آب دريا , مشكل بزرگ برخى از ارباب فلسفه دين , نگاهى به فلسفه دين نورمن. ال. كيسلر , كتاب فلسفه دين «جان هيك» ,گستره فلسفه دين اسلام , حكمت چيست؟ معرفت چيست؟ فطرت چيست؟ , معرفت چيست ؟ , فطرت چيست؟ , ماجراهای معرفتشناسی , انگیزهٔ معرفتشناسی , ماجراهای تاملاتی در تعامل علم و قدرت , چه کسانی راه خیر و خوبی را می بندند؟ , بهترین زمان ازدواج , داستان عشق , موضوعی که به پادگان الغدیرناوتیپ13امیرالمومنین(ع)واقع درنزدیکی بندرامام مربوطه , شرح عملیات تفحص پیکر دو شهید , ﻣﺴﺎﻓﺖ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﻗﺒﺮ ﻣﻄﻬﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍﻉ ﻭﺑﺮﺍﺩﺭ , در مورد رمان گرترود نوشته هرمان هسه , چطور فیلم دینی بسازیم , آرزوهای کوچک ولی شیرین , سوپرمن , با وجود یوسف،عاقبت همه ختم به خیر است... , سفره ي هفت سين شامل چه چيز هايي مي شود؟ ,ماجرای خروس خان , معلم به بچه ها گفت , سن تمييز , معجزه های دین مبین اسلام انگار باید پس از 14 قرن کشف شوند , ملاعباس چاوشی , سخن پوتین درباره رهبر معظم ما , سلامی به غایت که منتظر آمدنش هستیم جانم فدات ,خدا یاریم کند , آب گرم با معده خالی , یادی ازگذشته براى فريفتگان فرهنگ غرب , نقش سردار
مطالب این وبلاگ چگونه می بینید |
- چادر فروشی حجاب و عفاف زینبیه - ( 1400/11/8 )
- دعای امام حسین (ع) دعای یا رازق طفل صغیر امام حسین در روز عاشورا - ( 1399/12/21 )
- دعای روز غدیر - ( 1399/12/21 )
- دعای معراج - ( 1399/12/21 )
- دعای عهد - ( 1399/12/21 )
- حکایت کوتاه حسرت - ( 1395/9/10 )
- حکایت کوتاه فدای پروانه! - ( 1395/9/9 )
- حکایت کوتاه خیرات - ( 1395/9/9 )
- حکایت دختر فداکار - ( 1395/9/8 )
- داستان کوتاه ملاقات با خدا - ( 1395/9/8 )
- حکایت کوتاه ساحل و صدف - ( 1395/9/7 )
- حکایت کوتاه سیب قندک - ( 1395/9/6 )
- داستان کوتاه دو گدا - ( 1395/9/5 )
- داستان کوتاه شما استثنایی هستید ! - ( 1395/9/4 )
- داستان کوتاه چهار شمع ! - ( 1395/9/3 )
- داستان کوتاه فقط سه کلمه - ( 1395/9/2 )
- حکایت کوتاه امید - ( 1395/9/1 )
- حکایت کوتاه امید - ( 1395/9/1 )
- حکایت کوتاه گلف باز - ( 1395/8/30 )
- داستان کوتاه دو فرشته - ( 1395/8/29 )
- حکایت کوتاهی از حافظ شیرازی یا لسان الغيب - ( 1395/2/1 )
- بسم رب الشهدا - ( 1395/1/24 )
- سخن کفار بزودی قبر زينب[ع] را هم نبش ميکنيم - ( 1395/1/16 )
- معلم به بچه ها گفت : - ( 1395/1/2 )
- با وجود یوسف،عاقبت همه ختم به خیر است... - ( 1395/1/3 )
- سوپرمن! - ( 1395/1/3 )
- داستان کوتاهی از ابو مسلم خراسانی - ( 1395/1/10 )
- معجزه های دین مبین اسلام انگار باید پس از 14 قرن کشف شوند - ( 1395/1/2 )
- ماجرای واقعی اتاق سی سی یو ! - ( 1395/1/16 )
- داستان ازدواج ملا نصر الدین - ( 1395/1/11 )
- نهری که از عسل شیرین تر و از شیر سفید تر - ( 1395/2/20 )
- ماجرای خروس خان - ( 1395/1/2 )
- بهترین زمان ازدواج - ( 1395/1/7 )
- حکایت کوتاهی از امام حسن عسگری (ع) - ( 1395/1/30 )
- داستان کوتاه ساعت گمشده کشاورز - ( 1395/2/7 )
- سن تمييز - ( 1395/1/2 )
- حکایت کوتاهی از پاداش آخر سال - ( 1395/2/11 )
- حکایت کوتاه ساحل و صدف - ( 1395/9/7 )
- ماجرای گربهای كه زمان مرگ بیماران را پیشبینی میكند - ( 1395/1/16 )
- داستان کوتاه دو گدا - ( 1395/9/5 )
بازدید دیروز : 253
بازدید کل : 43927
تعداد مطالب : 317
تعداد نظرات : 7
کاربران عضو شده : 6
https://basalam.com/zainabiya
#چادر_دانشجویی ، چادر
برچسبها : https basalam com zainabiya,چادر,چادر مشکی,دعا,مهر نماز,چادر,چادر اماراتی,چادر جده,چادر لبنانی,چادر بیروتی,چادر ملی کره,چادر ملی حریرالاسود,چادر دانشجوئی مجلسی نگین دار,چادر دانشجویی مجلسی,چادر دانشجویی,چادر دانشجویی مشکی اصل کره
آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب در درس خارج فقه (قسمت اول)
این قضیه شهادت شیخ محترم در سعودی قضیه بسیار مهمی است؛ هم از نظر مرتکبین این جنایت و هم از نظر ناظرین دنیا. اما به لحاظ مرتکبین جنایت: هم جنایت است و هم خطای سیاسی. جنایت است یک انسان مومن عالم مظلومی را که نه توطئه کرده، نه دعوت به حرکت مسلحانه کرده، مثل داعش که ساخته خودشان است، بلکه فقط سخن صریح گفته بود، انتقاد علنی کرده بود؛ آن هم بالای منبر. این کس را به اعدام محکوم کند و خدا می داند در زندان چه شکنجه هایی او را کردند .قتل انسان عالم و آمر به معروف و ناهی از منکر که دارای تعصب دینی و غیرت دینی بود را شهید کردند. این واقعا جنایت بزرگی است و خطاست. این خون دامن آنها را خواهد گرفت؛ بلاشک. تردید نکنند... پدرشان را در خواهد آورد. امیرالمومنین(ع) فرمودند: هیچ چیزی سریعتر از خون به ناحق ریخته اثر نمی کند. مانظایر آن را دیدیم...
برچسبها :
آرتور اش
قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: \"چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟\"آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:...
در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند.و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.و دو نفر به مسابقات نهایی.وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که \"خدایا چرا من؟\"و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :\"چرا من؟\"
برچسبها : داستان کوتاه,داستان نویسی,داستان,حوضچه معرفت,ماجرای جذاب,خیرستان,داستان کوتاه
مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد ،کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند .سنگ زیبایی درون چشمه دید .آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد .در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود .کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد .مرد گرسنه هنگام خوردن نان ،چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد . نگاهی به زاهد کرد و گفت :« آیا آن سنگ را به من می دهی ؟ »
زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد .مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید .او می دانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر دررفاه زندگی کند ، بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد .چند روز بعد ، همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت :« من خیلی فکر کردم ، تو با این که می دانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد ،خیلی راحت آن را به من هدیه کردی . »بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت :« من این سنگ را به تو برمی گردانم ولی در عوض چیز گران بهاتری از تو می خواهم .به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم ؟
برچسبها : داستان خنده دار,داستان طنز,داستان برای کودکان,داستان برای نوزادان,داستان کودکان,داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان نویسی,داستان کوتاه,حکایت پندآموز,حکایت خواندنی,داستان,داستان کوتاه
سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند . به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد .در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد .آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند . نفر اول گفت :.... « من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپرداخته ام . اما حالا که متوجه شده ام بیش از چند روزی از عمرم باقی نمانده می خواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم. می خواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم . چیزهایی را بپوشم که دلم می خواسته اما نپوشیده ام . کارهایی انجام دهم که به علت مشغله زیاد انجام نداده ام و چیزهایی بخورم که تا به حال نخورده ام .»
نفر دوم می گوید : « من نیز یک عمر درگیر تجارت بوده ام و از اطرافیانم غافل بوده ام . اولین کاری که می کنم اینست که می روم سراغ پدر و مادرم و آنها را به خانه ام می آورم تا این چند روز را در کنار آنها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم . در این چند روز می خواهم به تمام دوستان و فامیلم سر بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم . در این چند روز باقی مانده می خواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیر خواهانه و عام المنفعه بکنم . و نیمی دیگر را برای خانواده ام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند .» نفر سوم با شنیدن سخنان دو نفر اول لحظه ای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت : « من مثل شما هنوز نا امید نشده ام و امیدم را از زندگی از دست نداده ام . من می خواهم سالهای سال عمر کنم و از زنده بودنم لذت ببرم اولین کاری که من می خواهم انجام بدهم اینست که دکترم را عوض کنم می خواهم سراغ دکترهای با تجربه تر بروم من می خواهم زنده بمانم و زنده می مانم .
برچسبها : داستان خنده دار,داستان طنز,داستان برای کودکان,داستان برای نوزادان,داستان کودکان,داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان نویسی,داستان کوتاه,حکایت پندآموز,حکایت خواندنی,داستان,داستان کوتاه
تصویرزنی به نام «سوده همدانی» از شیعیان امام بود، در جنگ صفین برای تشجیع(ترغیب شجاعتشان) سربازان و فرزندان دلاورش، اشعار حماسی میخواند، که سخت بر معاویه گران آمد و نام او را ثبت کرد.روزگار گذشت و امام علی علیهالسلام به شهادت رسید، و فرماندار معاویه بسر بن ارطاة، بر شهر همدان مسلط گشت، و هر چه میخواست انجام میداد، و کسی جرئت اعتراض یا مخالفت را نداشت سرانجام سوده، سوار بر شتر به دربار معاویه در شام رفت، و از قتل و غارت و فساد فرماندار به معاویه شکایت کرد.معاویه او را شناخت و سرزنش کرد، و گفت:یاد داری که در جنگ صفّین چه میکردی؟ حال دستور میدهم تو را سوار بر شتری برهنه تحویل فرماندارم بدهند تا هر گونه دوست دارد، با تو رفتار کند؟...سوده، در حالی که اشک میریخت این اشعار را خواند:
صلّی الاله علی جسم تضمّنه قبر فاصبح فیه العدل مدفوناًقد حالف الحق لا یبغی بد بدلا فصار بالحق و الایمان مقروناً «خدایا درود بر پیکر پاکی فرست که چون دفن شد عدالت هم دفن شد،و خدا سوگند خورده که همتایی برای او نیاورد، و تنها او با حق و ایمان همراه بود»معاویه با شگفتی پرسید:چه کسی را میگویی؟ و این اشعار را پیرامون چه شخصی خواندی؟سوده گفت:حضرت علی علیهالسلام را میگویم که چون رفت، عدالت هم رفت.معاویه! فرماندار امام علی علیهالسلام در همدان چند کیلو گندم از من اضافه گرفت، به کوفه رفتم وقتی رسیدم که امیرالمومنین علی علیهالسلام برای نماز مغرب بپا خاسته بود تا مرا دید نشست و فرمود: حاجتی داری؟ماجرا را شرح دادم، و گفتم چند کیلو گندم مهم نیست، میترسم فرماندار تو به سوی تجاوز و رشوهخواری پیش رفته و آبروی حکومت اسلامی خدشهدار شود.امام علی علیهالسلام با شنیدن سخنان من گریست و گفت:خدایا تو گواهی که من آنها را برای ستم به مردم دعوت نکردم.سپس قطعه پوستی گرفت و بر روی آن نوشت:بسمالله الرحمن الرحیم، قد جائتکم بینةٌ مِن ربّکم فَاوفوا الکیلَ و المیزان، و لا تَبخَسوا النّاسَ اَشیائهُم، و لا تُفسدوا فی الارض بعد اصلاحها، (1) ذالکم خیرٌ لکُم مَن یَقبِضُهُ. والسّلام؛ دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است؛ بنابراین، حق پیمانه و وزن را ادا کنید! و از اموال مردم چیزی نکاهید! و در روی زمین، بعد از آن که (در پرتو ایمان و دعوت انبیاء) اصلاح شده است، فساد نکنید!سپس دستور داد که:کارهای فرمانداری خود را بررسی و جمعآوری کن، تو را عزل کردم و به زودی فرماندار جدید خواهد آمد، و همه چیز را از تو تحویل خواهد گرفت.نامه را به من داد، نه آن را بست، و نه لاک و مُهر کرد، بلافاصله پس از بازگشت من به «شهر همدان» فرماندار عزل و دیگری به جای او آمد.معاویه، آن روز شکایت من از چند کیلو گندم اضافی بود، اما امروز به تو شکایت کردم که فرماندار تو «بسر بن ازطاة» شراب میخورد، تجاوز میکند، مال مردم را به یغما میبرد، خون بیگناهان را میریزد؛ و تو به جای اجرای عدالت و عزل فرماندار فسادگر، مرا تهدید به مرگ میکنی؟ و ادعا داری که خلیفه مسلمین میباشی
برچسبها : داستان خنده دار,داستان طنز,داستان برای کودکان,داستان برای نوزادان,داستان کودکان,داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان نویسی,داستان کوتاه,حکایت پندآموز,حکایت خواندنی,داستان,داستان کوتاه
داستان کوتاه استاد اصولا منطق چیست؟
معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدرآن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟حالا پسرها می گویند : تمیزه !معلم جواب داد : ....نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم.تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است.معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !و از دیدگاه هر کس متفاوت است
برچسبها : حوضچه معرفت,خیرستان,سایت خیرستان,داستان جذاب داستان حکیمانه,داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان نویسی,داستان کوتاه,داستان,داستان کوتاه
داستان کوتاه دنیا از ان خیال پردازان است
11می گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت خیره می شد و هیچ نمی گفت. روزی شاهزاده ای از کنار کلیسا عبور کرد و پسرک را دید که به این تکه سنگ خیره شده است و هیچ نمی گوید. از اطرافیان در مورد پسر پرسید. به او گفتند که او چهار ماه است هر روز به حیاط کلیسا می آید و به این تکه سنگ خیره می شود و هیچ نمی گوید.
شاهزاده دلش برای پسرک سوخت. کنار او آمد و آهسته به او گفت:«جوان، به جای بیکار نشسستن و زل زدن به این تخته سنگ، بهتر است برای خود کاری دست و پا کنی و آینده خود را بسازی.»پسرک در مقابل چشمان حیرت زده شاهزاده، مصمم و جدی به سوی او برگشت و در چشمانش خیره شد و محکم و متین پاسخ داد: «من همین الان در حال کار کردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خیره شد.شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند که آن پسرک از آن تخته سنگ یک مجسمه با شکوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه ای که هنوز هم جزو شاهکارهای مجسمه سازی دنیا به شمار می آید. نام آن پسر «میکل آنژ» بود! قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد.
برچسبها : داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان نویسی,داستان کوتاه,داستان,داستان کوتاه
داستان کوتاه شرف
جدوربینانی بزرگ، صاحب ثروت و مقام حکومتی، برای تعویض گریم صورتش، اتاق رو ترک کرد.عکاس که بهت زده به نویسنده محبوبش خیره شده بود به سمتش رفت. خم شد و در حالی که داشت یقه لباس نویسنده رو مرتب میکرد آهسته و با لحن ملامتگری زیر گوشش گفت....
چرا حاضر شدی باهاش عکس تبلیغاتی بگیری؟نویسنده که از ابتدا حواسش به دگرگونی و ناآرامی احوال عکاس بود، بدون مکث جواب داد.چرا حاضر شدی براش عکس تبلیغاتی بگیری؟عکاس قد راست کرد. بعد چند لحظه سکوت، با همدلی بیشتری گفت: هیچوقت هیچکس نخاهد فهمید که من برای اون کار میکنم، حتی اگه بفهمن هم کسی اهمیت نمیده. نویسنده با لبخند جواب داد: پس دست کم من دارم شرافتمندانه بهای امتیازاتی رو که به دست میارم، میپردازم.جانی بزرگ پیروزمندانه به اتاق برگشت و عکاس بهت زده به پشت دوربین
برچسبها : داستان جذاب,داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان نویسی,داستان کوتاه,داستان,داستان کوتاه
ورزش را دوست داشت
امام ورزش را دوست داشت؛ ولی رشته خاصی را ترجیح نمی داد؛ شاید بشود گفت که به کشتی و ورزش باستانی، بیشتر علاقه داشت؛ ولی ژیمناستیک، بیشتر از سایر ورزش ها، نظر ایشان را جلب می کرد. در پرش طول و ارتفاع، خودش در کودکی تمرین می کرد و دو دست و یک پای او بر اثر همین ورزش، شکسته بود. بیش از ده جای سر و چند جای پیشانی وی نیز شکستگی داشت. امام تا همین اواخر روزی یک ساعت و نیم پیاده روی می کرد و حرکت های ورزشی را به راحتی انجام می داد و مرتب حرکاتی را که پزشکان برای کمردرد و پادرد، تجویز کرده بودند، انجام می داد.9
برچسبها : داستان جذاب,داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,حوضچه معرفت,خیرستان,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان های واقعی,داستان کوتاه,داستان,داستان کوتاه
امروز بوسم تلخ است
امام به ندرت می خندید و همیشه به جای خنده بلند، تبسم می کرد؛ چون خنده بلند و قهقهه، کراهت دارد. یک روز علی (نوه امام) دلش نمی خواست پیش امام بماند. امام به او گفت: علی جان! بیا حالا یک بوسی به من بده و بعد برو. علی گفت: امروز بوسم تلخ است. امام هم خنده اش گرفت و خیلی زیبا خندید و گفت: خوب ببرش.15
برچسبها : داستان جذاب,داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,حوضچه معرفت,خیرستان,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان های واقعی,داستان کوتاه,داستان,داستان کوتاه
من هیچ ندارم
اولین خبرنگاری که توانست از آیة اللّه خمینی عکس بگیرد، در حالی که او لبخندی بر لب داشته باشد، من بودم. لبخند آیة اللّه، به خاطر سؤالی بود که یک خبرنگار فرانسوی از او کرد. او پرسید: شایع است که آیة اللّه خمینی خیلی پول دار هستند و حتی از شاه هم بیشتر پول دارند؛ آیا این درست است؟ وی لبخندی زد و اظهار داشت: من هیچ ندارم و آن چه را هم دارم، متعلق به مردم ایران است.16
1. برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج 3، ص 278.
2. همان، ص 164.
3. در سایه آفتاب، ص 178.
4. برداشته هایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 10.
5. همان، ج 3، ص 288.
6. همان، ج 1، ص 35.
7. باده عشق، ص 3.
8. برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 176.
9. پا به پای آفتاب، ج 1، ص 81، ج، ص 170.
10. برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 167.
11. همان، ج 1، ص 36.
12. برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 162.
13. همان، ص 163.
14. برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج1، ص 18.
15. همان، ج 1، ص 25.
16. مهر و قهر، ص 224.
برچسبها : داستان جذاب,داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,حوضچه معرفت,خیرستان,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان های واقعی,داستان کوتاه,داستان,داستان کوتاه
دولت حوضچه آرامش بسازد
مسعود جورابلو*
عصرایران - جامعه ايراني در طول فراز هايي از تاريخ به ويژه در تاريخ معاصر خود از فقر انديشه ورزي معطوف به تصميم رنج برده است؛همان معضله اي كه در نگاه بد بينانه پاره اي نو انديشان به بحران تئوري منصوب و معروف است و در نگرش خوش بينانه برخي عملگرايان نيز اين آسيب وجود داشته و دارد گرچه اهميتي در خور توجه نمي يابد.
هشت سال از استقرار ديدگاه دامن زدن به رابطه بي واسطه ميان قدرت و جامعه با توجيه ناقص و ناقض نظريه امت و امامت و تضعيف جايگاه نهادهاي مدني و صنفي و تنزل شأن عرصه عمومي مي گذرد؛ دوران شكستن ائتلاف حكمت و حاكميت به بهانه حركتي بي ترمز به قصد خدمت و قهر و طرد حاكمان و حكيمان همراه با انحلال نهادهاي برنامه ريز، بي توجهي به ديدگاههاي كارشناسي و فرار و فراروي از اسناد فرادستي و چشم اندازهاي توسعه و تعالي كه فرجامي جز آسيب پذيرتركردن و شكاف سازي كردن در بافتارها و ساختارهاي هردو عرصه دولتي و غيردولتي نداشت.
تصميم گيري خصوصا آنجا كه ركني كلي و كلان را در جامعه نشانه مي گيرد،كار ويژه دولت است ولي بي ترديد، دولت به اقتضاء ساخت ديواني و خصلت واكنشي خود در برابر محركات محيطي دروني و بيروني، فرصتي محض و مناسب براي تصميم سازي ندارد.
از همين روست كه دولت هاي مدرن بر شانه هاي جامعه مدني و نهادهاي واسطه تكيه مي كنند و گفتمان خود را در مناسبات بيرون از فضاي دولت،آبديده و فربه مي سازند؛ جايي كه برخلاف محدوده دولت ، مجال كافي را براي مناقشات معرفتي و بحث هاي چندي و چوني تا دستيابي به وفاقي نسبي داراست.
تصميم سازي، با همين وفاق نسبي است كه معنا مي شود و اين اتفاق نظر خروجي ای است كه به دولت تحويل مي گردد تا دولتمردان با سنجش روش هاي گوناگون ، روشي مناسب در اجراي آن را انتخاب و از اين طريق تصميم گيري نمايند.
حال كه دوران جديدي از حيات جامعه ايراني با استقرار دولتي با نگرش متفاوت و بعضاً مخالف و متعارض با نگاه پيشينيان آغاز گرديده و شعارهاي برآمده از نهاد دولت، رنگ و بويي از فرهيختگي و احترام و التزام به نخبگي را در خود نشان دارد، چه فصل مناسب و مغتنمي است كه دولتمردان در كنار تجديد نظرهايي كه با رويكرد تدبير در روش هاي تصميم گيرانه خود در عرصه ي دولتي به كاربسته اند، چشمي هم با چشمداشت تصميم سازي به پيكر نحيف و رنجور عرصه غير دولتي و نهادهاي صنفي و مدني داشته باشند و از سر ضرورتي تاريخي و نه تفنن و تزئين، سهم ممتاز خود را در تقويت و كارآسازي واسط مدني و صنفي بازيابند.
از قضا اين مهم، براي دولت تيري با چندين نشان است كه هم مجراي ارتباطي خود با توده مردم و روش با صرفه و صلاح تعامل و كنش متقابل با جامعه را مي سازد، هم پشتوانه معرفتي-بينشي روش هاي دولتي در تصميم گيري را از تلاش تصميم ساز اينان با سرعت و سهولت مي ستاند، هم نيروي انساني با ايده و انگيزه و به همين سبب موثر كشور را شناسايي و در تشكل هاي اجتماعي، بسيار كم هزينه تر و پر بازده تر آموزش مي دهد و جامعه پذير مي كند، هم بسياري از نخبگان بركنار مانده از قدرت كه به اقتضا اندك بودن كرسي هاي دولت، مستعد بنا نهادن خلف و مخالفت با دولت هستند را به سطحي از قدرت دلالت مي دهد و هم از سويي ديگر، به تحقق ايده ي« دولت سايه» در يارگيري مناسب از جامعه و تعويضهاي موجه در بدنه ي قدرت مي رسد.
اين همه البته ابعاد مكشوف سعي در توجه به عرصه غيردولتي است، بماند بركاتي كه مستتر در اين تلاش است. حساب و كتاب درست مملكت منوط به همدستي مديران دولتي است كه تصميم گيرند و اهل حساب با اهل كتاب نهادهاي مدني كه رسانه ها و اصناف و گروهها واحزاب را شامل مي شود و آن وقت مقصد اين مسير نه در بيان كه در ثمره عيان تصميمات بهينه و بهنگام و عقلاني و پيش بين و پيش ياب در مسير توسعه و تعالي كشور هويدا مي شود.
از سوي ديگر، نكته مغفول مانده تاريخي كه ضرورتي بي همتا براي فرداي سرزمين مان دارد، لزوم انتقال نسلي قدرت است كه گزينه هايي با گرايش های عقلاني، رويكردها و عملكردهاي پخته و آزمون شده مي طلبد، نسلي كه امروز خروجي نظام پر نقد و نقص آموزش در مدارس و دانشگاه است، اگر در مناسبات واقعي جامعه مشق تدبير نكند و تجربه اندوزي اش به تعديل و تنظيم آستانه تحمل و تحريك اش نينجامد،چگونه مي تواند مناصب قدرت كشور را در جبرگذار تاريخي بدست گيرد؟
برچسبها : داستان جذاب,داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,حوضچه معرفت,خیرستان,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان نویسی,داستان کوتاه,داستان,داستان کوتاه
نفرین خدا بر آنان که راه خیر و خوبی را می بندند، پرسیدند: چه کسانی چنین اند؟ فرمودند: کسی که به او خوبی می کنند و او کفران می ورزند، آنگاه صاحب نعمت به دیگری احسان نمی کند.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، شکر از واژه هایی است که در ادبیات قرآن به آن برخورد می کنیم و در لغت به معنای تصور نعمت در ذهن و اظهار آن در گفتار و کردار است.
شکرگزاری با قلب، زبان و عمل، در روایات اسلامی نیز به همین معنی آمده است و امام صادق (ع) می فرمایند: \"هر کس نعمت خدا داده را با دل بشناسد، شکرش را ادا کرده است.\"
خداوند در آیه 78 سوره مبارکه نحل می فرماید: \"و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون\"؛ به شما چشم و گوش داد، حواس داد باشد که شما سپاسگزاری کنید.
امام صادق (ع) می فرمایند: \"در تورات نوشته است: کسی که به تو نعمت داد، سپاسش گزار و هر کس از تو سپاسگزاری کرد، نعمتش بده. زیرا با سپاسگزاری نعمت ها نابود نگردد و با ناسپاسی پایدار نماند. سپاسگزاری مایه افزایش نعمت و ایمنی از دگرگونی است.\"
در حدیث می خوانیم که خداوند به موسی (ع) وحی کرد: حق شکر مرا به جا آور. موسی گفت: این کار امکان ندارد، زیرا هر کلمه شکر نیز شکری دیگر لازم دارد. وحی آمد همین اقرار تو و اینکه می دانی هر چه هست از من است، بهترین شکر من است.
امام صادق (ع) فرمودند: شکر نعمت دوری از گناه است و نیز فرمودند: شکر آن است که انسان نعمت را از خدا بداند نه از زیرکی و علم و عقل و تلاش خود یا دیگران و به آنچه خدا به او داده راضی باشد و نعمت های الهی را وسیله گناه قرار ندهد، شکر واقعی آن است که انسان نعمت خدا را در مسیر خدا قرار دهد.
امام باقر (ع) نیز می فرمایند: \"روزی یکی از همسران پیامبر (ص) به آن حضرت (ص) عرض کرد: خداوند گذشته و آینده تو را مشمول رحمت خویش قرار داده است. چرا اینقدر خود را در زحمت عبادت می افکنی؟ حضرت (ص) پاسخ دادند: آیا بنده ای بسیار شکر کننده نباشم؟\"
باید توجه داشت از عواملی که باعث ازدیاد روزی می شود شکر نعمت است چرا که شکر نعمت نعمتت افزون کند و کفر، نعمت از کفت بیرون کند حضرت علی (ع) در این باره می فرمایند: شکر نعمة یضاعفها و یزیدها؛
کفران نعمت به معنای پوشاندن و ندیده گرفتن نعمت ها است. خداوند، گرچه نیازمند سپاسگزاری و عبادت ما نیست، ولی آنها را از روی حکمت و مصلحت بر بندگان ضروری دانسته و در قرآن کریم پس از نوید به سپاسگزاران، با ناسپاسان بی اعتنایی کرده، می فرماید: \"وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ\"(لقمان، 13) آنکه سپاسگزاری کند سپاسش به نفع خود او است و هر که کفران ورزد، خداوند بی نیاز و ستوده است.
رسول اکرم (ص) فرمودند: \"بنده ای را در قیامت به پیشگاه الهی می آورند و خداوند درباره او فرمان عذاب می دهد عرض می کند، بارالها! درباره ام امر به دوزخ فرمودی با آن که من در دنیا مسلمان و قاری قرآن بودم، خداوند می فرماید بنده من! نعمت هایی را به تو دادم و شکر آنها را بجای نیاوردی. عرض می کند، بارالها! فلان نعمت را دادی تو را شکر کردم، فلان نعمت را دادی، تو را شکر نمودم، یک به یک نعمت ها را می شمرد و از شکرها نام می برد. خداوند می فرماید: بنده من! راست می گویی، جز آن که کسی را که من به دست او نعمت خود را به تو رساندم شکر نکردی، و من با خود عهد نموده ام شکر نعمت هایی را که به بنده ای داده ام نپذیرم تا شکر کند کسی را که نعمت من توسط او به وی رسیده است.\"
یکی از آثار کفران نعمت کم شدن احسان و نیکی در جامعه است؛ امام صادق (ع) می فرمایند: \"نفرین خدا بر آنان که راه خیر و خوبی را می بندند، پرسیدند: چه کسانی چنین اند؟ فرمودند: کسی که به او خوبی می کنند و او کفران می ورزند، آنگاه صاحب نعمت به دیگری احسان نمی کند.\"
منابع:
1- اصول کافی
2- تفسیر نمونه
3- سفینه البحار
4- وسائل الشیعه
انتهای خبر/
برچسبها : داستان جذاب,داستان پندآموز,ماجرای خواندنی,داستان خواندنی,سایت داستان,ماجرای شنیدنی,حوضچه معرفت,خیرستان,داستان زیبا,ماجرای زیبا,داستان نویسی,داستان کوتاه,داستان,داستان کوتاه
آدمها هیچ وقت نمی تونن بچگی هاشون رو فراموش کنن. ذهن آدمی مثل یه سالن میمونه که دو تا در داره و اتفاقات و روزمره گی ها از یه در میان و میرن . ولی آمال و آرزوهای بچگی هیچ وقت از اونجا پاک نمیشه . هزار تا دلیل میشه آورد برای این . کاری ندارم که چرا بچگی ادمها بخش لاینفک زندگی \"آینده\" اونهاست . اما از رجوع به اون آرزوها و زنده کردنشون و خوشحال کردن کودک درون الانشون شیرین تر وجود نداره .
خیلی کوچیک که بودم بابام یه موتور یاماها 125 داشت . با رنگ آبی فیروزه ای . گهگاه سوارمون میکرد و ما هم با کلی ذوق منتظر بودیم که سخت گازشو بگیره . عاشق صدای گازش بودم! اون موقع همش میگفتم اگه من سوار موتور بشم طوری با سرعت میرم که همه در عجب بمونن . البته پدر نمیزاشت در غیابش نزدیک موتورش بشیم.اگه میفهمید واویلا میشد!! همونطور که نمیزاشت بعدها نزدیک ماشینش بشیم! حتی وقتی گواهینامه گرفتیم . کلا از اینکه فرد دیگه ای غیر خودش سوار وسایل نقلیه ش بشه در عذاب بود همیشه . بویژه پسرهاش!! دلیل؟ خدا عالمه . ما که نفهمیدیم !
خلاصه از آرزوهای بچگی م داشتن یه موتور سیکیلت بود . تو این سالهای استقلال مالی که از برکت تلاش و کوشش خودم و دیر خونه اومدنم و تو دوتا شرکت کار کردنم ، دستم بازتر شده ، یکی از دغدغه هام جامه ی عمل پوشوندن اون ارزوهای کوچیک ولی دوست داشتنیه . کاری ندارم اون چیزی که می خوام بخرم الان بدردم می خوره یا نه! فقط میگم می خوام تجربه ش کنم . یادم میارم که آرزوشو داشتم . دلم قنج میرفت وقتی یه موتوری رو میدیدم که با حداکثر سرعت از کنارم رد میشد مثل باد . خودم رو اون موقع جاش میزاشتم .
یه مدت شرکت آیدین تو آدامس هاش عکس موتورسوارهای مسابقات کراس رو میزاشت . دایی بزرگترم اون موقع سوپر مارکت داشت . هر روز چند نوبت پیشش میرفتم و ادامس میگرفتم و عکس هاشو جمع می کرد . وای خدا . چه روزهایی بود . چه دوره ای... برای بچه های الان شاید مضحک باشه اما برای ما خاطرات شیرینیه که ارزو داریم دوباره تکرار بشن . حیف که نمیشن!
خلاصه تو چند وقت اخیر ، اساسی رو ذهن خانواده کار کردیم و بعد از تحمل مصائب بسیار! بالاخره رضایتشون رو جلب کردیم که یه موتور بخریم . اون هم با این شرط که موتور شهری بخری و یه وقت نری موتور تریل 250 بگیری که نمیشه بعد جمعت کرد ! شبا که میام خونه با شوق و ذوقی که واقعا قابل وصف نیست میرم موتور سواری. تا دیر وقت . از این خیابون به اون خیابون . بی هدف ! فقط می خوام گاز بدم! بی خیال توصیه نمایندگی فروش موتور که گفت : تو هزار کیلومتر اول نباید بیشتر از 50 تا سرعت بری تا موتور آب بندی بشه .
حس الان من مثل اون بچه ایه که یه اسباب بازی عجیب و غریب بهش کادو دادن و این دوست داره تا صبح هم که شده بیدار بمونه تا از ته توی کادوش سر در بیاره! خلاصه بگم که موتور سواری های این روزهام مملو از حس لذته . لذتی به شیرینیه رسیدن به آرزوهای بچگی!
برچسبها: موتور, آرزوها, بچگی ها, کودک درون نوشته سلمان ستوده
برچسبها : داستان کوتاه,داستان جالب,حکایت پندآموز,ماجرای خواندنی,عجیب و غریب,داستان عجیب و غریب,ماجراهای عجیب و غریب,داستان,داستان های کوتاه,داستان شنیدنی,داستان ادبی,حکایت پندآموز,حکایت جذاب,داستان نویسی,حکایت جالب,ماجرای پندآموز,خیرستان,حوضچه معرفت,داستان پندآموز,داستان ایرانی